Saturday, January 31, 2015

پلان اول از لای نون باگت شروع میشه. دستای یک آقای نسبتا خمیده ای که داره کوکتل ها رو دونه دونه میچینه یکم سالاد مچاله که کاهوآشم زنگ زدن میریزه با خیار شور و سس. اولش پرسیده بود اگه دیر نمیشه واستین بچه ها بیان میزنن براتون که گفته بودیم دیر میشه. این یعنی اون آقای نسبتا خمیده خودش اینکاره نبود و احتمالا اگر میخواستی بگی حاجی خودمونیم حالا که دستکش دستت نیست، کی دستاتو شستی آخرین بار؟ کرکره رو می کشید پایین که هری. یک معنی دیگه هم اینکه ما ساعت غیرعادی ای که با ساعت شکمی مابقی فرق دارد طلب کوکتل کردیم که بچه ها نبودن. مرد هم جوری گفت بچه ها میان انگار که حق دارن الان نیستن خب نه و چل و پنج دیقه ی صبحه لامصب. وگرنه چارتا دری وری نثار بچه ها میکرد زیر لبش

پلان دوم یک پشه نشسته روی سطح لیوان نوشابه. یک زانوش خمه. همان طوری که من معمولا میشینم

پلان سوم شخص. وی ابتدا یک نقطه امل( مفردات؟) فرض میکند گیرم انقدر دور که از روی بالکنی که وایستاده دیده نمیشود و بعد دود را به سمتش سوق میدهد با تمرکز چون نباید وسط راه کج شود. - مثل اون بازیا که میکردیم میخورد به مفتول صدا میداد میسوختی این صدا نمیده مگر اینکه همان وی موقع نصب تیکش را زده باشد. نوع صدا خودش یک مبحث است که در این مقال نگنجد -

پلان بعدی تو آکواریومه که گذاشتن پشت ویترین هفت تا ماهی کنار هم. من همیشه معتقدم آدمی وقتی میخواد همزیستی کنه بهتره تعدادشون فرد نباشه. گرچه ماهی نمی فهمه این چیزا رو. همه چی قاطی رخ میده. یا میفهمن به تخمشون نیست. الان که دارم مینویسم فکر می کنم میبینم بیخود معتقد بودم. فردم خوبه. 


پلان های دیگری هم وجود داشتند مثل اون آقایی که به موتورش تکیه داده بود و بهمون چشمک زد و سیبیل یا دستمال نداشت ولی پلان آخر مال فرداست. دارن موکت های کف کتابخونه رو جارو برقی می کشن. من هیچ وقت این صحنه رو ندیدم ولی همیشه میدونم چجوری میشه اگه بشه.  چهره اون آدم رو دیده باشم انگار و میتونم بین جمعیت تشخیص بدم. درسته که اینکار یک ذره اعتبار و ارزش نداره ولی لااقل میشه نوشت.

No comments:

Post a Comment