Friday, January 2, 2015

من قرار بود تو دلِ امشبِ زمستون یک خرس سرماخورده ی گشنه باشم که روی دو پاش واستاده نعره میزنه. شب زمستون من رو میشناسه قشنگ. رفت و آمد خانوادگی داریم. منتها تو خودش رام نمیده الان. میگه جنگل آرومه مگه روانی ام تو رو بیارم؟ ویروس. برو تو اتاق خودت غذاتو بخور با دیفین هیدرامین. از پشت پنجره خواستی نگا کن ولی. میگم پنجره باز یا بسته؟ میگه فرقی ام میکنه مگه؟ چیزی نمیگم/ میدونم فرق میکنه ولی نمی تونم بگم . میترسم بگم پنجره منظره پشتش رو همینجوری تشدید می کنه. چه برسه وقتی لاش باز نباشه باد بره و بیاد، پیغام بیاره، ببره حتی؛ بگه تو دیگه خوب نمیشی هیچ وقت تو خودم رات نمیدم. ممکنه هم نگه ها اصن به نظرش کول هم بیاد. ولی آدم وقتی ترس از دست دادن داره بیشتر مراقبه

No comments:

Post a Comment