کف دستش را بو کرد و پشیمان شد از هر آنچه رفتن
Wednesday, July 30, 2014
گذاشتم از پنجره موج بیاید تو
با آقای فلانی قصد کردیم فعلا چند تا دیوار ویران کنیم بعد راجع به ستون ها جلسه بگذاریم
Monday, July 28, 2014
نقشه منم
شانه ی چپم را از زیر پونز بکش بیرون بگذار خون تا مرز قاره ها برود. اقیانوس ها کمتر آرام به نظر برسند. درد تمام شود
Saturday, July 19, 2014
تیغ بردار. خودت را جراحی کن. ته نخ بخیه ات را حتما بسوزان
از بس نفس های بلندش را بیرون نداده بود چشم ها، لپ ها، گوشها، و کم کم همه ی صورتش باد میکرد تا وقتی تصمیم گرفت قبل ازینکه تمام بدنش بگیرد، یک نخ رنگی بردارد محکم ببندد دور گلو و کاملا از کالبد جدا کند. سر دیگر نخ را بگیرد دستش و شروع کند توی ساحل دویدن
Wednesday, July 16, 2014
Saturday, July 12, 2014
Wednesday, July 9, 2014
گفتم یکی مثل دبرا رو میخوام تو زندگیم یکی که دارک پسنجرمو ببینه و بمونه؟ هولی شت من یک کثافت تمام عیارم خودم نـ میدونستم
نمیدونم چطور یک سریال میتونه سرنگ دستش بگیره و چند صد میل احساس بدبختی حقیقی به خونت تزریق کنه. فقط میدونم صبح با گلوی گرفته بلند میشم با چند تا مویرگ احتمالا پاره شده توی چشم. مال وقتی باید گریه کنی و نمیکنی وقتی باید فریاد بزنی و نمیزنی حتا بازوت رو هم گاز نمیگیری . یک جسم منبسط که اگر روی آب ولش کنی هی میره پایین تر حباب میفرسته ولی تقلا نمی کنه
Subscribe to:
Posts (Atom)