Sunday, February 8, 2015

دو پهلو

زیر پامون شن بود و زیرترش حتما یک چیز سفت، که فقط تا روی انگشت ها شن بالا میومد. جلوتر از من میرفت. سرعتم کم شده بود عرق کرده بودم موهام رو صورتم و نزدیک دهنم چسبیده بودند. پشت سرمو نمیدیدم اما از قبل میدونستم منطقه گراز خیزه ولی نمیترسیدم. بعضی وقتا شکل سایه ام عوض میشد از روی همین میفهمیدم جز من چیزی پشتمه .قرار بود تمامش رو بگردیم هر کدوم یکجایی پیدا کنیم و بشینیم. بعد سر بهتر بودن جایی که پیدا کردیم شرط ببندیم. قرار نبود باهم برویم. پس برای چی میخواستم تندتر برم؟ بعد از غروب هوا بنفش شده بود. من سر جایم دراز کشیده بودم به آخرین حرفهایی که بین مان رفته بود فکر کردم نه به چیزهایی که گفته بودیم. به صدا. میخواستم یادم بیاید چطور صحبت می کند، چطور از فاصله ی دور فریاد میزند و ازم میخواهد جای بهترش را ببینم، چطور باور نمیکند که جای من بهتر است و چطور تشخیص بدهم خودش است. سایه ام دوباره شکل قاطی ای شده بود و دیگر پشتم نبود، لازم نبود خم شوم یا بخودم سختی بدهم از دور میدیدمش که برای خودش تکان میخورد. میخوردند. با گراز. دراز کشیده بودم و کم کم حجم شن روی خودم حس میکردم 

No comments:

Post a Comment