Tuesday, March 3, 2015

از خویش می پری یا به پریدن بخواهانمت

اولش یه ماهی معمولی بود توی حوض با یک پسر بچه که بعد از ظهر ها چوب ماهیگیری اسباب بازی اش را می آورد سر قلابش کرم میگذاشت و نگاه میکرد به طرز غذا خوردن ماهی. هر روز این کار را تکرار میکرد و هیچ وقت بیرون نمی کشیدش. ماهی معمولی بزرگ تر میشد و قرمز تر و کم کم ابعادش از حوض بیشتر شده بود و قسمت هایی ازش بیرون میزد. پسر بچه پسر بچه بود . هر روز طعمه را به همان نسبت هیکلش زیاد میکرد. ماهی باد کرده بود و از زمین جدا شده بود.  قلاب توی دهنش مانده بود و دنباله اش دست پسر. از یک جایی به بعد کنترل چوب و ماهی از دستش خارج شد و هر دو به هوا رفتند و مدتی همانطوری معلق زندگی کردند ماهی پیر شده بود و لاغر تر و همین ارتفاعشان را کم تر میکرد پولک هایش داشت کم کم میریخت و قلاب شل شده بود. یکبار که خیلی پایین آمده بود گیر کرد به شاخه  و فلس هایش پاره شد. همانجا مرد. و کرم ها و پسربچه - که پسر بچه بود - و چوب ماهی گیری اسباب بازی فرود آمدند

No comments:

Post a Comment