اولش یه ماهی معمولی بود توی حوض با یک پسر بچه که بعد از ظهر ها چوب ماهیگیری اسباب بازی اش را می آورد سر قلابش کرم میگذاشت و نگاه میکرد به طرز غذا خوردن ماهی. هر روز این کار را تکرار میکرد و هیچ وقت بیرون نمی کشیدش. ماهی معمولی بزرگ تر میشد و قرمز تر و کم کم ابعادش از حوض بیشتر شده بود و قسمت هایی ازش بیرون میزد. پسر بچه پسر بچه بود . هر روز طعمه را به همان نسبت هیکلش زیاد میکرد. ماهی باد کرده بود و از زمین جدا شده بود. قلاب توی دهنش مانده بود و دنباله اش دست پسر. از یک جایی به بعد کنترل چوب و ماهی از دستش خارج شد و هر دو به هوا رفتند و مدتی همانطوری معلق زندگی کردند ماهی پیر شده بود و لاغر تر و همین ارتفاعشان را کم تر میکرد پولک هایش داشت کم کم میریخت و قلاب شل شده بود. یکبار که خیلی پایین آمده بود گیر کرد به شاخه و فلس هایش پاره شد. همانجا مرد. و کرم ها و پسربچه - که پسر بچه بود - و چوب ماهی گیری اسباب بازی فرود آمدند
No comments:
Post a Comment