Monday, October 21, 2013

سوت میکشم

کر بودم و کارم توی معدن بود. داستانم یواش یواش از دیواره ها آماس میکرد. 
وااااو. از خوابم بیرون هم می آیی

Thursday, October 17, 2013

به چشمانت نگاه می کنم: انعکاس تند آبی ماه ژوئن

Angel Flores-

Friday, October 11, 2013

نگا چقدر همه حرف دارن برای گفتن. چه با کمالات. آدم خوشش میاد. تو چی داری 
یه مشت تیله دارم تو جیبم
یکیشو میدی
بیا
با یکیش نمیشه بازی کرد
بیا
همه شو میدی
جیبتو بیار
نیگا همه چه نظرای قشنگی دارن. با مسما. تو چی داری
یه مشت تیله دارم تو جیبم
ببینم
نمخوام
دیوونه

یاد بگیر یادت برود

ازم خواسته بود بعنوان دوست و مجرب کار یک لیست مختصر از بایدها و نبایدهای اینجا برایش بنویسم. از اینکه چی بهتر است بپوشی چی بخوری چجوری رفتار کنی که کمتر سوالپیچ شوی و هر چه لازم بود. آخرش توی پرانتز نوشتم در ضمن مراقب تصویرهایی که میسازی خیلی باش. فراموش نکن آدم خیالاتی ها وقتی میشکنن که تصویرهاشون میشکنه. تنها و تنها خودشون مسئول تصویرهاشونن و تو عقوبتی که گرفتارش میشن شریک ندارن. 
دوست دارم فکر کنم جای بهتری پیدا کرد که هیچکدام ازینها که من نوشتم را نمیخواست که رفت.هیچکدام
دلم یکجور ناجوری مستعد سوداست. خیلی زود جمله هایت را تمام کن وگرنه حق نداری برف بباری و نگذاری زیرش آنطور که میخواهم قدم بزنم. آنطور که میخواهم دفن شوم 
دارد از پستی های صورتت تردید میریزد دخترک

گر دلی از غمزه دلدار باری برد مرد

همه ی چیزهای مهمی که جدا جدا ازشان نفرت دارم را یکجا داری. این هوا دوست داشتنت هوس است. ملس است. مثل بیس جامپری که یواشکی حس میکند ضامنش نمیچرخد، چترش باز نمیشود، میپرد اما

وی رخ زرد به خون‌آبه منقش میداشت

ممکن بود دوام بیاورد، گوشتش بیرون نزند، دلمه نبندد؛ ممکن بود هیچوقت لازم نشود بالای جراحتش را آنقدری سفت ببند که عضوی بیفتد.  ممکن بود اصلا بدون شروع تمام شود. خیلی چیزها ممکن بود. اما سرش را انداخت پایین بدون هیچ درکی از خونریزی قدم های تندش را میشمرد. گاهی هم که از دستش در میرفت دوباره از جایی که یادش بود میگرفت. میشمرد. 
از جایی که یادش بود، بعد نداشت. گرفتن نداشت. شمردن نداشت