Sunday, December 15, 2013

حالا که دیگر رود نامه ای را بالا نمی برد. برف بهانه ای نمیشود. دردهای مشترک را قایم میکنیم چون مشترک است. خیره نمیشویم چون معمولی نیست. حالا که دیگر پاک کن های ساده جوهره را هم پاک میکند؛
 دوست دارم خیال کنم از اولش شبیه هم بوده ایم. نه شبیه ات شده باشم.

Sunday, December 8, 2013

دودش مرا گرفت

نه الان که پلیورت را با یقه ی پیرهن چارخانه ی زیرش ست میکنی لبخندت را از قبل توی آینه تمرین کرده ای. سیگار میکشی و خوب نگاه میکنی و حقوق زنان بلدی. مربوط به وقتی که با انگشت هات اسلحه میساختی قایمکی میگذاشتی رو پیشانی عروسکها

Saturday, December 7, 2013

یادم افتاد پاییز هشتاد و نه بود. برای چند دقیقه دوتایی تنها شده بودیم پشت میز. بعد پنج شیش بار مراوده رودرواسی داشتیم هنوز. معلوم بود بحث قبلی جمع توی سرش میچرخید. بین اون همه صدا و شلوغی بهم گفت بقیه رو میتونم تصور کنم واقعی و عمیق خاطرخواه یا بدخواه داشته باشن. تو رو نه. گفتم وا. چهره ش رو تو هم کرد گفت میدونی بسکه یجوری ای. سُری. خسته نشدی؟ یکم عوض بشو.