Monday, February 17, 2014

ه آخرِ تنها -- چ ا ه -- م ا ه -- آ ه --


دورم شلوغ شده بود یکجوری که به خیلی ها می گفتم عزیزم. خوشم آمده بود و تبدیل شده بودم به این آدم های دوستداشتنی که دیده اید که هی زیاد و زیادتر هم میشوند. تا که شروع کردم به از دست دادن. تقصیر خودم نبود. نمی خواستم و از دست میدادم یکی یکی، همه چیزم را غیر همان آدم ها.

 .

 انگار پرده دوم باشد انگار همه از قبل بدانند. انگار پرخاش کرده بودم و دیگر نگفته بودم عزیزم. پل. بدون اینکه بفهمم یا صدای هولناکی بیاید پل های آن پشت ویران شده بودند. نوک انگشت ها گوش و بینی ام یخ زده ولی فعلا فکر می کنم می ارزد 

Sunday, February 16, 2014

چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانی ات

صبر کردم سرت شل شود کج بیفتد روی گردن ات. کفش هام را در آوردم و با پنجه آمدم. قبلا توی خوابم گفته بودی تو بیا. خودم نگهت  میدارم

Sunday, February 2, 2014

درست یا نه ولی با یک یا دو اثر قشنگ هنر مند رو قضاوت می کنم جوهره اش را در می آورم برا خودم بعد توی ذهنم همان تصویر جزء شده می ماند. مثلا رفتم بیگانه دیدم. از اون تصویر انتظارم به هیچ وجه این نبود ولی بلیطم را انداختم تو صندوق خیلی پسندیدم ها چون توکلی ماهیت ذهنش را دوست دارم در پس زمینه ی سرم. یا هیچ وقت نمی توانم در اوج نارضایتی ام از لیلا حاتمی ناراضی باشم. همیشه مقصری پیدا میشود که عزیزان مرا تبرئه کند. بجز کارگردان ها نویسنده ها و کلا هنر مندها، از این گه خوری ها راجب آدم های معمولی دور و برم هم آنقدر زیاد می کنم که سرطانش را گرفته ام