Thursday, November 27, 2014

خاطره هام از دم منگلن


تا طناب قرمز جلو رفته باشی، غریق سوت میزنه که خانومِ با مایو مشکی برگرد. میگم برگرد. داد میزنی که شنا بلدم یه ذره دیگه فقط. میبینی حالا دوتایی دارن سوت میزنن چند نفرم دارن نگات میکنن. سرت انداختی پایین آروم آروم داری برمیگردی. سر بقیه گرم خودشون شده دیگه. ولی هرچی بیشتر تو آب راه میری کمتر به ساحل میرسی. آسمون؟ خورشید داشت میمرد تو خودش. یک لکه پرتقال خونی ای که داشت گم و محو میشد.
.
آخرین بار دم مترو شریف بود از پشت میدیدم پله ها رو تند تند میره پایین جمعیت ناخواسته میرفتن کنار از سر راهش. برا بقیه ش چشمام بستم. تو واگن دوم یکی منتظرش بود. پهلوی خودش جاگرفته بود. علم وسیع شده ولی چشم الکترونیکیِ درب های اتوماتیک سایه رو تشخیص نمیدن هنوز. اینه که آدم احتمالا گیر میکنه 
.
یه تصویر کوتاه از مربی مهدم که نشونده بودتم روی صندلی تو حیاط داشت بتادین میریخت رو زانوم؛  مدام تکرار میشه و تا حواسم نیست بتادین پخش میشه سرتاسر قاب پر میکنه

No comments:

Post a Comment