Tuesday, November 18, 2014

گلوله

یک جایی از جمله را کم آورده ای. آرنجت را سفت گرفته ای. چشم دوخته ای به عبور تمام ایستگاه های شهر. لاکت را آرام از پشت در می آوری قل میدهی وسط اتوبان یکی زیرش میکند. صدای کند و ممند ترک برداشتن و خرد شدن و شکستنش تکرار میشود. انگار هی دنده عقب بگیرد که دوباره از روش رد شود. که چند باره.  یک نفر از پشت سرت چند کلمه ی نرم و پنبه ای جا میدهد توی گودی خالی شده کمرت. دقیقا همانجا که کم آورده ای. برمیگردی هیچ چیز نیست. هیچ کسی لطف به دست نه‌ایستاده. انگار از اول چفت بوده ای. انگار یک توده ی گرم از جنس خودت همیشه آنجا بوده. ولی هزار بار غریبه.

No comments:

Post a Comment