Thursday, November 27, 2014

از تستوسترون منتشره ات بگو

پیر شدم وعقیم. ریش و سیبیلام بلند شده. تا روی لبم آمده ولی مزاحمتی حس نمی کنم. دخترم رفته با صدایش. کارم نجاری. صابکار و شاگرد خودمم. حومه می زی ام توی خانه شیروانی. پرت و پلا نمیگم در واقع کسی نیست که بخواهم براش چیزی بگم. مشاعرمم سرجاشه از بد قضا. عوضش خوب چیق چاق میکنم. چایی زغالی میذارم. موسیقی ندارم در واقع پخش کننده ندارم. تنها اره برقی، گاهی سگ و گاهی پرنده و باد.  دستم..دستم زمخته و تقریبا همه چیز از حافظه ش پاک شده.   

No comments:

Post a Comment