Sunday, November 16, 2014

صدا آخرین عضوه که می میره

چند سال گذشته و تاریخ هیچ چیز ثبت نکرده. کلا مدلشه تاریخ. از هر چی خوشش نیاد ثبت نمیکنه. من با پیژامه رو کاناپه لم دادم به حباب لامپ بالا سرم زل میزنم.هیچ کس توش نیست این دفعه. داستان از پشت حباب پر از اتفاق های کج و معوج که دست و پات رو باز گذاشته. کاغذ دیواریا فرق نکردن کهنه و کر و کثیف شدن ولی هنوز هیچکس نرفته پاره شون کنه. هیچ کس جرات نکرده.
 چند تا سیم دارن اون تو رعد و برق درست میکنن رو هم. قصه همون وسطا شروع میشه. صداش میاد. یک جاهایی پرز بهش چسبیده. مشغول برداشتنش میشم. جدا نمیشن. دستم رو خیس میکنم میکشم روی تمام ماجرا . هیچی به دستم نمیاد. 

No comments:

Post a Comment