داشت برای درخت های بادام حیاط میخواند لا لا لا لا گل بادوم بخواب آروم بابا رفته سفر کرده الهی زودی برگرده.. آستینش رو مالید به چشماش لحنش از ریتم درآمده بود ..لا لا لا لا گل گلپر تمام غصه هایت پر.. یکیشان بلند شد نشست گفت گریه نکن. تا خوابم برد شاخه های زمختم را بسوزان. پذیرفت.
No comments:
Post a Comment