Sunday, June 15, 2014

Should clean the voices

هیچ چیز سر جای سابقش نبود. مطلقا هیچ چیز. در عین حالیکه همه چیز سر جای خودشان بودند در مکان ثبت شده بودند. گو اینکه سالها سکونت داشته اند. هوا صاف؛ بدون باد. بدون آبی که تصویرها را رعشه بندازد. چند تا ماشین با فاصله های کم اطرافمان پارک بود توی شیشه اولی گذرا نگاه کردم. خودم بودم. جلوتر رفته بودیم توی بعدی مکث کردم شاید شناخته شوم احتمالا به شکل خوف آوری کش آمده بودم یا چیزی شبیه این. جلوی آخری ایستادم خیره شدم. خودم نبودم. 
.

یکبار باید حالی ام میشد مال اینجا نیستم. یکبار که بخورد توی صورتم بعد از آن بتوانم نبودنم را آشکارا ببینم. بعد بخواهم تو هم باورکنی. بخواهم حالت موقع پاک کردن قاب عکس‌ها همانطوری باشد که وقتی میخواهی بخوابی که وقتی میخواهی لباس اتو کنی که وقتی میخواهی تیکه های شکسته لیوان را از کف زمین جمع کنی

No comments:

Post a Comment