Sunday, May 11, 2014



بعد از ظهر بود از فرعی پیچید جلوم و چراغ ماشین شکست پیاده شدیم خیلی معذرت خواهی کرد مدارک را جابجا میکردیم که گفت امروز حالم خوش نیست هوا هم مزید بر علت. داشتم حساب میکردم چندم اردیبهشت مانده ام مگر، که با شست و اشاره اش چشمهاش را مالید ادامه داد همه جا را مه گرفته بود ندیدم. توجیه شده بودم مدارکش را پس دادم

No comments:

Post a Comment