Monday, February 17, 2014

ه آخرِ تنها -- چ ا ه -- م ا ه -- آ ه --


دورم شلوغ شده بود یکجوری که به خیلی ها می گفتم عزیزم. خوشم آمده بود و تبدیل شده بودم به این آدم های دوستداشتنی که دیده اید که هی زیاد و زیادتر هم میشوند. تا که شروع کردم به از دست دادن. تقصیر خودم نبود. نمی خواستم و از دست میدادم یکی یکی، همه چیزم را غیر همان آدم ها.

 .

 انگار پرده دوم باشد انگار همه از قبل بدانند. انگار پرخاش کرده بودم و دیگر نگفته بودم عزیزم. پل. بدون اینکه بفهمم یا صدای هولناکی بیاید پل های آن پشت ویران شده بودند. نوک انگشت ها گوش و بینی ام یخ زده ولی فعلا فکر می کنم می ارزد 

No comments:

Post a Comment