Friday, October 11, 2013

وی رخ زرد به خون‌آبه منقش میداشت

ممکن بود دوام بیاورد، گوشتش بیرون نزند، دلمه نبندد؛ ممکن بود هیچوقت لازم نشود بالای جراحتش را آنقدری سفت ببند که عضوی بیفتد.  ممکن بود اصلا بدون شروع تمام شود. خیلی چیزها ممکن بود. اما سرش را انداخت پایین بدون هیچ درکی از خونریزی قدم های تندش را میشمرد. گاهی هم که از دستش در میرفت دوباره از جایی که یادش بود میگرفت. میشمرد. 
از جایی که یادش بود، بعد نداشت. گرفتن نداشت. شمردن نداشت

No comments:

Post a Comment